والا خان من در خرداد 93.و البته8 جون 2015
خیلی وقته پست نگذاشتم . خوب من کلاس میرم و پسرم مهد کودک. روزهای سختی بود ولی بالاخره عادت کرد و رفت . خیلی چیزا یاد گرفته مثلا یه روز صبح وقتی با پدرام داشت صبحونه میخورد لیوان برداشت و زد به لیوان پدرام و گفت چیرز:) و خیلی چیزای دیگه . سختی هاش هم که مریض شدناش و گریه هاش که خوب گذشت.
نمیدونم دلم میخواد به بقیه هم بگم که بچه ها رو ببرید مهد یا نه ولی برای من که راه دیگه ای نداشتم از اون موقع دیگه تو تخت با من میخوابه و کمتر تو تخت خودش میخوابه . خوب اولش فکرکردم خوبه که اینکارو بکنم و جبران میشه و حالا خوب مشکل اینه که دیگه عادت کرده .
پسرم خیلی بهتر حرف میزنه البته بیشتر ابنگلیسی ولی فارسیش هم خیلی بهتر شده.. تو ماشین آهنگ میزارم میخونده
پرنده قشنگم کی میایی اول و اخرشو میخونه باهاش :)))
از خودش کلی قصه درست میکنه و میاد برای ما هم نعریف میکنه. عشق دایناسوز هنوز هست . هنوزم هر چی دایناسوز هست میخریم ! و غذا بد خوردن هم که گاهی باز تا مرز دیوانگی میبرتم. همین دو هفته پیش با هزار جور بدبختی غذا خورد البته بد جوری تب کرده و دو هفته مریض شد. خدا روشکر گذشت الهی همیشه عشقم سالم باشه.
شکر