رایان رایان ، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 27 روز سن داره

نی نی والا

نظرات تایید نشده من !!!!!

امروز داشتم مینوشتم یه دفعه چشمم خورد به نظرات تایید نشده که 13 تا بود !!! (سیزده برای من هیچ وقت نحس نیست ) نمیدونم چرا این مدت اصلا  نگاهش نکرده بودم خیلی تعجب کردم. مسخره بود یعنی اینقدر عاشق شدم که ندیدمشون ؟!!! خلاصه از همه کسایی که برام  پیام گذاشتن معذرت میخوام و از همشون ممنونم که میان و وبلاگمو میخونن از صمیم قلب برای نی نی هاشون آرزوی سلامتی میکنم . دوستتون دارم مهرونایی  که ندیدمتون ولی حس خوبی بهم میدید.  از طرف خودم رایان کوچولوم .  
19 خرداد 1392

رایان 8 ماه و یک هفته و 3 روزه جیگر مامان

پسرکم 8 ماه و یه هفته و 3 روزشه. دیروز برای اولین بار دو قدم چهار دست  و پا رفت. البته سینه خیز رو مدتهاست میره و با سرعت نور هم میره ولی چهار دست و پا هم  دیروز شروع شد.  خوب میشینه و توی روروئکش که میزارمش میفته دنبالم هر جا میرم میاد میچسبه بهم .واییییییییییییییییییییییی جیگرررررررررررررررررررررررر مامانیییییییییییییییییییییییییییییییی میره در کشوهای کابینت ها رو باز میکنه و گاهی انگشت کوچولوش گیر میکنه بین کشو بعد همینطوری نگاهش میکنه و بعد به من نگاه میکنه و شروع که میکنه به گریه من کشو رو باز میکنم و بهش میگم ببین اگر این کارو بکنی درد میگیره ولی باز همون آشه و همون کاسه ! تو روروئک روزای اول نمیتونست دور بزنه .ولی...
8 خرداد 1392

حرف دل. رایان 8 ماهشه.

پسرم ...پسرم ...پسرم. وقتی نگاهت میکنم یه حسی توی دلم میاد که شبیه هیچ حسی نیست. وقتی گریه میکنی دلم میخواد قلبمو بکنم و بهت بدم بلکه آروم شی. وقتی که دنیا باید بایسته وقتیه که بغلم آروم میشی و میخوابی. دلم میخواد همه چی بهت بدم . همه چی و نه اون چه که خودم میخواستم و نه اون چه که فکر میکنم باید کسی بخواد.   دلم میخواد همونی رو بهت بدم که تو دوست داری داشته باشی. و نمیدونم چی میتونه باشه. یه ربات یا ماشین پورشه آخرین مدل یا هر چیزی که نمیتونم الان تصور کنم.   این روزها شب که میشه بد طوری دلم آشوب میشه . این روزها روزهای شیرینیه که تلخی تنهایی ته گلوی روزهامو بد مزه میکنه . امروز روی دستات بلند شدی و به نظرم میاد ت...
30 ارديبهشت 1392

آخرش نفهمیدیم پسرمون جلوتره یا معمولی !!!

والا از وقتی پسرمون بدنیا اومده تا امروز که 8 ماهه شد ( امروز نوزده جون میباشند :) هر کسی بهمون رسید گفت وای پسرتون چقدر بزرگه و  وای به سنش نمیاد چقدر ماشاا....... وزنش زیاده و ال بل .  ولی راستش تا حالا فقط از چینی ها بزرگتر به نظر میاد و گاهی از ایرانی ها . وقتی پسرکمو میزارم پهلوی  یه بچه اوزی طفلک بچم میگرخه !!! بس که اینا گنده ان . آخه یعنی چی بچه عین غول نشسته و زل زده به بچه من. درسته که مامان و باباهاشونم بزرگن ولی آخه یعنی اینقدرررررررررررررررر ! خلاصه که امروز تخم بلدرچین و گوشت بلدرچین و هر چی گیر آوردم ریختم تو  شکم بچم ! آخی نازی پسرکم . قربونش برم با این گنده منده ها باید دم خور بشه خوب. امیدوارم بتونه ...
29 ارديبهشت 1392

رایان 7 ماه و سه هفته

امروز صبح  صدای رایان خان والا رو شنیدم که داشت با آقا خرسه صحبت میکرد . ده ده یه یه خلاصه بساطی بود.  پسرکم داره هر روز نازتر و نازتر میشه و من هر روز بیشتر عاشقش میشم. بابایی هم که از من بدتر. وقتی بابایی خونست و  با هم میریم بیرون خیلی خوشحالی میکنی هم همش بغل بابایی هستی هم من برات هی ادا در میارم و حال میکنی . کاش میشد بیشتر باهم باشیم . رایان دیگه حسابی هشیاره و داره یه بچه بزرگ میشه.  بخار شو خریدم که حسابی بتونه روی موکتها خونه جولون بده و از کثیفی زمین نترسم . روی چهار دست و پا بلند میشه و خیز برمیداره که بپره جلو ولی سختشه و برا همین سینه خیز حمله میکنه ایکی ثانیه خودشو به هر چی میخواد میرسونه . خیلی سخته ...
22 ارديبهشت 1392

یه روز آفتابی و رایان خان والا در خواب !

امروز هوا آفتابیه قرار بود بریم ساحل ولی بیخیال شدیم چون رئیسمون گرفت خوابید :) . دیروز اصلا از صبح تا شب  نخوابید برای همین شب تا صبح رو حسابی آروم گذرندیم . هنوز نمیدونم باید روز رو بخوابه یا نه.  برای اولین بار بهش ماهی دادم و حسابی خورد واقعا خوشحالم امیدوارم پسرم عاشق ماهی  باشه فکر کنم قرص های بو گندوئیی که تو بارداری میخوردم( قرص های روغن ماهی بو دار ) اثر کرده و پسرم  خوشش اومده.  بنابراین میتونیم مثل بچه های اوزی سوشی رو به جای پفک بدیم دستش ! خدا روشکر :) واقعا تو آسمون ها خدایی هست یا موجودی که ما اسمش رو گذاشتیم خدا  ؟ راستش نمیدونم وقتی پسرم ازم اینو بپرسه چی باید بهش بگم .... چیزی ک...
8 ارديبهشت 1392

رایان 6 ماه و سه هفته ای من

رایان قشنگ صبحها بیدار میشه و مارو بیدار میکنه اینقدر دوست دارم وقتی صبح بلند میشه و میگه هی و منو بیدار میکنه. صورتش اولین چیزیه که میبینم و از اون اعماق دلم احساس عشق میکنم بی نهایت اصلا یه حس خوشبختی محض میتونه بشینه ولی با کمک وروی پاهاش حسابی وایمیسته. دیگه کاملا هشیاره و میتونه بعضی چیزایی که میخواد رو نشون بده دستاشو میاره بالا  بغلش کنیم و غذا که میخواد هی نق میزنه و البته اینا که قدیمیه تازه نیست تو حموم اروم نمیمونه دیگه جا نمیشه تو حموم نوزادیش باید بزاریمش تو وان.خیلی آبو دوست داره دستاشو که میشورم میخنده. وقتی صورتشو با دستمال کاغذای پاک میکنم بدش میاد هههههههههههههه وقتی باباش از سر کار میاد بغلش میکنه,قشنگ وقتی بابایی...
29 فروردين 1392

عزیزم 7 ماهه شد.

صبح زیبای پاییزی .    الان آفتاب میتاببه و هوا یه نمه سرده . پاییز شده و پسرم رفته توی 7 ماهگی. موهاش در اومده دیگه دلش درد نمیکنه منم خیلی بهتر شدم و زندگی تقریبا نظم جدید به خودش گرفته .  وقتی بابایی میاد خونه دویدن شروع میشه, من  تو رو میدم به بابایی و اون با وجود  خستگی هاش کلی باهات بازی میکنه بعد من میرم  کاراییی که از صبح مونده رو تند تند انجام میدم . بعد سینی چایی و  نون و تست و کاکائو میارم و تو رو میبریم حموم بعد شیر  و بابایی میخوابونتت و منم میرم چاییمو میخورم و بعد هم بابایی میاد . گاهی شامم میخوریم البته بابایی خیلی لاغر شده برا همین هر شب بهش شام میدم بخوره طفلکی کلی کار میکنه . ...
29 فروردين 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به نی نی والا می باشد