رایان رایان ، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 27 روز سن داره

نی نی والا

پسرم بزرگ شده یه مرد حسابی :) 11 ماه و دو هفته

با پسرم میرم بیرون. با هم گردش میکنیم , خرید میکنیم , میخوریم , حال میکنیم خلاصه. سرشو کج میکنه تو بغلم و نگاهم میکنه ببینه چه حالتی دارم , وقتی یه چیزی میخواد گاهی انگار با نگاهش بهم میگه خیلی عجیبه ,گاهی هم البته صدام میکنه میگه ده البته این ده خیلی معانی مختلفی داره و هر جا یه معنی میده :) دیروز سوار یه قطار کردمش از همینا که دو  دلار میندازی راه میفتن . همونجا بهش غذا هم دادم.  بعدش رفتیم تو فروشگاه و گزاشتمش با بچه های دیگه بازی کنه یه پسر موقرمز خوشگل هم بود که رایان تقریبا هم قدش بود ولی اون بزرگتر بود باهاش هی حرف میزد و میخندید ولی پسره یه نمه سه  کار میکرد .  دده زیاد دوست داره نزدیک در خونه نمیتونم برم ...
15 شهريور 1392

خان والای من 11 ماه و سه روزشه

باید بگم که خان والا دو سه هفته ای  میشه که خودش وایمسته. یه کلمه ای هم میگه که خیلی مخندیدم . غونده غونده .خخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ بیرون که میریم میگه دده دده  دالی بازی هم که بلده .  فعلا همین .باید برم خخخخخخخخخخخخخ
30 مرداد 1392

داللللللی دالی سالوادور دالی

یک روز گرم زمستونی.  صدای پرنده ها و هوای تمیز همه چی شبیه جاده های کلاردشت و چالوسه  ولی فقط توی ذهن من  توی واقعیت اون بیرون پر از طوطی سبز و مارمولک های بزرگ میتونه باشه شایدم کانگورو والبته  درختای بلند اکالیپتوس تصاویر من و بابایی کوچه باغ و گنجشکای ریزه میزه است با درختای چنار و گاهی بی مجنون وگربه های کثیف وهر از چندی روباه های ترسان که نصفه شبا میامدن بیرون ولی خوب پسرک من  چیز های دیگه ای میبینه .وظهر های تابستون اگر آفتاب باشه و اون دراز بکشه توی نورش و یه چرتی بزنه ...اگر بزنه و این عادت رو از مادر پدرش یاد بگیره  دیگه یاد کوچه باغ و چشمه و ......نمیفته  خواب درختای بلند رو می...
19 مرداد 1392

ده ماه و دو هفته رایان خان والای من و باباش

وقت ندارم .  ولی باید یه چیزایی رو تند تند بنویسم برای آینده بمونه   اینکه وقتی باباشی رایان میاد خونه :) پسرمون تو روروئک که هست با چنان سرعنی میدوئه طرفش که میخوره به میز تلویزیون و رورئکش میپره هههههههههههههههههههه خیلی نازه و تازه بعدش باباش رو بغل میکنه یعنی صحنه ایه هااااااااااااااااااااااا قشنگ توپشو و کفششو و خیلی چیزای دیگه رو میشناسه . میره جلوی آیینه و اخم میکنه و شکلک در میاره هی خودشو نگاه میکنه. حتی یه بار عکس یه بچه ای رو که روی پاکت بود و من روی میز گذاشته بودم از تو آیینه دید و بعد برگشت به پاکت روی میز نگاه کرد !!! نمیدونم تصادفی بود یا واقعا ولی خیلی عجیب بود !  آّب میوه خیلی دوست داره و تازگی باز دا...
12 مرداد 1392

ماماااااااااااااااااااان ددههههههههههههههههههه

پسرم ده ماه و یک هفته و یه روزشه . بغلمون میکنه و بوسمون میکنه . وقتی بهش اسم اشیائی رو که داره میگیم میشناسه و میره میارتشون.  حتی چیزایی که دوست داره بخوره  موقع خرید میشناسه مثلا یه شیرنی هست که هر موقع میبینتش برمش میداره . وقتی خرید میریم و میزاریمش توی چرخ خرید اونم میخواد چیز میزا رو برداره و بندازه توی چرخ :) هر چی میخوریم همچین نگاه میکنه که هیچی مجبور میشیم بهش بدیم اونم بخوره .گرچه تازگی اسهال شده و من بیشتر مواظبم ولی باز آخرش مجبورم میکنه کوتاه بیام. توپشو خیلی دوست داره بهش میگم توپت کو میره و میندازتش و میارتش .ویا حتی خودش هلش میده و میره دنبالش و میخنده:) دندوناش فعلا 4 تا هستن . دستاشو به دیوار میگیره وب...
11 مرداد 1392

شادی کودکی و ایستادن پسرم .

برای پسرم یه سری حیوانات پلاستیکی خریدم.  وقتی داشتم نگاهشون میکردم یادم اومد که وقتی بچه بودم خیلی از این چیزا خوشم میامد. وقتی همچین چیزی بهم میدادن از شدت خوشحالی روی پا بند نبودم.  فکر کردم مدتهاست همچین خوشحال نشدم .  بزرگ بودن خوب نیست.کاش بچه بودم.     راستی امروز 25جون دو هزار سیزده پسرم روی پاهاش ایستاد. تقویم لپ تاپم میلادیه ولی فکر کنم باید 5و 6 تیر باشه . پسرم دستشو گرفت به من و وایستاد .   داره بارون میاد .
11 مرداد 1392

هر کسی دندان دهد لابد نان هم دهد دیگه نه ؟!!

رفته بودیم شاپینگ سنتر پسرمون هی دهن کجی میکرد ما هم مونده بودیم چشه ؟  دستمونو کردیم تو دهنش گاز بگیره (طبق عادت ) دیدیم ای دل غافل  پسره دندوناش زده بیرون و ما نفهمیدیم.  دو تا کوچلو زده بود بیرون . هیچی دیگه وسط میدون من و  بابای مربوطه رو تصور کنید که میپریدیم بالا پایین و هوار هوار  حالا نخود و گندم و....... همه خیس تو آب که یه َ دندونی بزنیم به بدن. کسی رو که ندارم براش ببرم خودم و بابایی میخوریم ! گرچه به نظر زیادم خوشمزه نمیاد . همش نخود لوبیا... سبزی نداره ! اینم شد آَش . هیچی خلاصه دندونای پسر خوشگلم در اومده و حالا نمیدونم قراره نون ما زیاد شه به امید خدا ؟.... خلاصه که من همین جوری چهار شاخ...
28 خرداد 1392

جای من خوبه همین جا میمونم.

رایان عزیزمون دیگه حسابی بزرگ شده ماشاا... میشینه . چهار دست و پا میره و دده میگه . تو روروئکش که میزاریم با سرعت نور میره اینور اونور . وقتی بیرون میبریمش کلی دست و پا میزه از خوشی و یه جا هم بند نمیشه .وقتی با هم میریم بیرون و بابایی هم میاد خیلی خوشحال میشه یه خنده هایی میکنه که خیلی دلم میخواد عکسشو داشته باشم ولی هر بار نمیشه. یه وقتایی هم هست که لختش کردیم و میخواهیم ببرمیش حموم اون موقع ها هم حسابی ذوق  میکنه خیلی ناز میشه .  وقتی بهش میگم بابا کو در خونه رو نگاه میکنه وقتی میگیم مامان کو به راه پله ها نگاه میکنه .داره احساست ما رو خوب میفهمه وقتی یه بار میپرم میترسه یه بار هم چیزی افتاد روی پام و دادم رفت هوا رایان هم ز...
19 خرداد 1392

بزرگ شدن یا بزرگ کردن ؟ مسئله این است !!

مدتهاست , نه یک ماه بلکه احساس میکنم چند ساله که دیگه روال زندگیم بهم یخته و همه چی عوض شده. من دیگه اون آدم سابق نیستم و همه چی یه طور دیگه است .دیگه شبها تا دیر وقت نمیتونم بیدار بمونم و برا خودم تو اینترنت سیر کنم . بخونم و ببینم و خلاصه زندگی خصوصی خودم یه جورایی کاملا بهم ریخته. بابایی هم همینطور اونم دیگه نمیتونه شبها وقتی   میاد خونه بچرخه تو نت و بهرام خان رو آتیش کنه و با هم گوش بدیم. باید بره بچه رو نگهداره تا من یه ذره استراحت  کنم و البته ناهارمو هم بخورم !!! خوب این هم بخاطر بچه دار شدن در غربته و مزایایی تنهایی بچه بزرگ کردن. نمیدونم البته اگر ایران بودم چیزی عوض میشد و بهتر میشد یا نه ولی به هر حال این وضعیته ...
19 خرداد 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به نی نی والا می باشد